تعبیر خواب محمد بن مسلم

در زیر قصه ای رو از اصول کافی نقل می کنم و دوست دارم درسهایی رو که از این داستان می یابید به من بگویید:

از محمد بن مسلم گوید خدمت امام صادق (ع) رسیدم و ابو حنیفه هم خدمت او بود به آن حضرت گفتم قربانت من یک خواب عجیبى دیدم بمن فرمود یا ابن مسلم آن را بگو زیرا آنکه بدان دانا است نشسته! و بدست خود اشاره بابى حنیفه کرد.

گوید من گفتم: در خواب دیدم که گویا به خانه‏ ام وارد شدم و ناگاه خانواده‏ ام در برابرم بر آمد و گردوى بسیارى شکست و آنها را بر سر من ریخت و من از این خواب در شگفت شدم ابوحنیفه گفت تو مردى هستى که با اوباش بستیزه و جدال اندر شوى بر سر میراث خانواده‏ ات و پس از رنج سختى از آن کامروا گردى ان شاء اللَّه.

پس امام صادق (ع) فرمود بخدا اى ابى حنیفه به مطلب رسیدى گوید سپس ابى حنیفه از نزد آن حضرت بیرون رفت

من به آن حضرت گفتم قربانت من از تعبیر این دشمن خاندان پیغمبر بدم آمد فرمود یا ابن مسلم خدایت بد نیاورد تعبیر آن‏ها با تعبیر ما موافق نیست و تعبیر ما با تعبیر آنها یکى نیست و تعبیر خواب تو چنان نیست که او تعبیر کرد من به آن حضرت گفتم قربانت پس گفته شما که بمطلب رسیدى‏ با قید سوگند و خطاى او یعنى چه؟

فرمود: آرى من براى او سوگند خوردم که به خطا رسیده است نه به حق و واقع؛ گوید بآن حضرت گفتم: پس تاویل و تعبیر خوابم چیست؟

[یعنی ابوحنیفه که خود را دانا می دانست مطلب خطا و ناحق خود را بیان کرد]

فرمود: اى پسر مسلم تو زنى را متعه می کنى و خانواده‏ ات مى‏ فهمد و جامه ‏هاى نوى که در بردارى بر تنت مى‏ درد و پاره پاره می کند.

محمد بن مسلم گوید میان تعبیر امام و درستى خواب‏ تا بامداد روز جمعه بیشتر نشد چون بامداد روز جمعه رسید من بر در خانه نشسته بودم که کنیزکى بر من گذر کرد و مرا خوش آمد و بغلام خود فرمان دادم او را نزد من برگردانید و به خانه‏ ام آورد و من او را متعه‏ کردم و خانواده‏ ام بمن و او آگاه شد و بر سر ما وارد اطاق گردید آن کنیزک شتابانه از در خانه بدر رفت و من ماندم خانواده ام بمن آویخت و جامه نوى را که در روزهاى عید در بر مى‏ کردم بر تنم درید و پاره پاره کرد؟